سفارش تبلیغ
صبا ویژن

مثل آن شیشه که در همهمه باد شکست
ناگهان باز دلم یاد تو افتاد و شکست
بی‌اختیار گفتم: 
کاش بودی حاج قاسم!
و بی‌درنگ اضافه کردم: 
کور است چشمی که تو را نمی‌بیند! که با آن لباس خاکی، در میانه میدان، استوار ایستاده‌ای، بیسیم را نزدیک لب‌هایت گرفته‌ای، و خط می‌دهی. کور است چشمی که لبخند رضایت را گوشه لبانت نمی‌بیند و برق شادی را در نگاهت. کور است چشمی که حضور آشکار تو را به همراه خیل شهیدان نمی‌بیند. اینهمه پیدایی، چشم برزخی نمی‌خواهد.
دیدی حاج قاسم؟
دیدی بالاخره زمانش رسید؟ 
چقدر خوشبختم،
چقدر سرشارم از لطف خدا،
که میان تمام انسان‌های مخلوقش،
اینک من از برگزیدگانم،
تا به چشم ببینم آنچه را تمام هستی از ازل تمنا کرده.
من،
اینجا،
زنده و هوشیار،
شاهد و حاضرم.
چگونه سر ز خجالت برآورم برِ دوست؟
چطور شکر این نعمت را به جا آورم؟
الحمدلله ربّ العالمین

 






تاریخ : چهارشنبه 04/3/28 | 12:16 صبح | نویسنده : زاهده آگاهی |

درود بر ارواح مطهر و طیبه آن شهدایی که با وجود سرزنش مدعیان، سال‌ها جنگ را بیرون مرزها نگه داشتند و در غربت و درنهایت مظلومیت، در عراق و سوریه و افغانستان پر پر شدند ولی نگذاشتند آب در دل ایرانمان تکان بخورد. 
نگذاشتند بفهمیم اگر نه غزه نه لبنان، نه سوریه نه عراق نه افغانستان، پس ایران! 
بله ایران! 
امروز می‌فهمیم چقدر زشت و ترسناک است جنگ اگر پایش به کشورمان، به شهرهایمان، به خانه‌هایمان باز شود و بر سر عزیزانمان آوار شود. 
سال‌ها مظلومانه جنگیدند و از دوست و دشمن زخم خوردند تا ما باخبر از جنگ نباشیم. تا ما در امن و آرامش، تا دلمان می‌خواهد کنایه بزنیم و ناشکری کنیم. 
خدا از ما بگذرد.
خدا از ما بگذرد اگر حرف بی‌ربطی زدیم. اگر خواسته و ناخواسته، جسارتی کردیم، توهینی کردیم، دل قهرمانانمان را شکستیم و نمک بر زخم دل خانواده‌هایی پاشیدیم که برای آرام و قرار ما، اضطراب و غم و فقدان را به جان خریدند. 
خدا بگذرد اگر دلی شکستیم و باعث فروافتادن اشکی شدیم. 
خدا از ما بگذرد.

 






تاریخ : سه شنبه 04/3/27 | 10:43 عصر | نویسنده : زاهده آگاهی |

از چه بترسم؟
حسابش را که می‌کنم، همینطور سرانگشتی هم، ارزشش را دارد.
آنکه در آستانه ظهور است، بسیار ارزشمندتر است از تمام آنچه برای ظهورش هزینه می‌کنم. اصلا چه می‌گویم؟
جان من و تک‌تک عزیزانم فدای یک-دو ساعت جلو افتادن ظهور. 
خانه‌ام؟! 
بلکه تمام دارایی‌ام، 
لحظه لحظه نفس‌هایم، 
تمام شادی‌ها و دلخوشی‌هایم، 
فدای مقدمش. 
فدای کمی زودتر آمدنش.
از چه بترسم؟ 
معامله عظیمی پیشِ‌روست. 
سراسر بُرد. 
بکُشیم یا کشته شویم، بُرده‌ایم.
مگر نه این است که مرگ، دیر یا زود، با خبر یا بی‌خبر، فرا خواهد رسید و جان من، جان عزیزانم، جان هرکه را بخواهد و زمانش رسیده باشد، خواهد ربود؟ مگر نه این است که "کلُّ مَن عَلَیهَا فان و یَبقَی وَجهُ رَبِّکَ ذوالجَلالِ وَ الاکرَام"؟ مگر نه این است که همه‌چیز از دست‌رفتنی است و فقط خدا باقی است؟
پس از چه بترسم؟
مگر بنا بود سالیان بی‌پایان در کنار عزیزانم بی هیچ غم و مصیبتی زندگی کنم؟ مگر دنیا جز این بوده که هر لحظه غافلگیرم کند؟
از چه فرار کنم؟
یک سرمایه ماندگار دارم آن هم محبت حضرت زهراست سلام الله علیها. همین که این برایم بماند، برای دو دنیایم کافی است.
حَسبُنَا الله مَا شاءَ الله لَا حَولَ وَ لَا قُوَّةَ الّا بالله العَلی العَظیم

 






تاریخ : سه شنبه 04/3/27 | 10:43 عصر | نویسنده : زاهده آگاهی |

مادر، ستون خانه است و پدر، سقف. سقف خانه اگر آسیب ببیند، خانه فرو نمی‌ریزد، اما ستون اگر آسیب دید، سقف و خانه با هم فرو می‌ریزند. شاید از این روست که فاتح خیبر، پهلوان بی‌تکرار عرب، امیرالمؤمنین حیدر (روحی له الفداء) زمانی که زهرایش را از دست داد، بارها و بارها با صورت بر زمین خورد. 
علم دست توست مادر، پیش از اینکه دست مردها باشد. تویی که مرد را به سمت عاقبت‌به‌خیری می‌کشی یا مانعش می‌شوی. تویی که دور مسلم را شلوغ می‌کنی یا سبب تنهایی او می‌شوی. تویی که علم شکسته کربلا را تا انتهای تاریخ بالا نگه می‌داری.
برخیز مادر! 
رنگ‌هایت را بردار. به سیاهی‌های شهر، رنگ و لعابی نو بپاش. بگذار عطر دستپخت بی‌نظیرت را باد تا سراسر دنیا بکشد. بگذار قهقهه کودکانت، پیشی بگیرد بر آوای جنگ. بگذار قامت استوارت، آوار غم را بپوشاند. بگذار خنجر لبخند باشکوهت، قلب دشمن را بشکافد. 
تو مادری. تو تعیین‌کننده‌ای. آبادی و ویرانی به دستان ظریف اما قدرتمند تو سپرده شده. 
برخیز مادر!
 زمان معرکه تو فرارسیده است.

 






تاریخ : سه شنبه 04/3/27 | 4:21 عصر | نویسنده : زاهده آگاهی |

هربار به جنگ فکر می‌کنم، بی‌اختیار به یاد چهره مصمم شیرمردان 18-19 ساله‌ای می‌افتم که با دست خالی و با بذل جان‌های گرامی‌شان ایرانمان را حفظ کردند.
نمی‌دانم چند نفرمان جنگ تحمیلی را درک کرده‌ایم و چند نفرمان، فقط در حد مستند و روایت از آن می‌دانیم. اما بی‌شک تک‌تک ما اینقدر می‌دانیم که وقتی می‌گویم "دست خالی" یعنی چه.

می‌فهمیم در بلوای پیروزی انقلاب که تازه مردم، حکومتی نوپا تشکیل داده بودند، که احزاب و منافقین هرکدام در گوشه گوشه کشور ناامنی و جنایت می‌کردند، که عراق به پشتوانه تمام دنیا و تمام سلاح‌های جنگیشان به ایران تاخته بود، پیر و جوان، زن و مرد، با پوست و گوشت و استخوانشان از وجب به وجب خاک مقدسشان دفاع کردند. که اگر فتحی بود فقط و فقط به یاری خدا بود و اگر سلاحی بود، غنیمت این فتوحات.
فکرش را که می‌کنم آرام می‌شوم؛ که خدایی که در آن اوضاع پیچیده، ما را سربلند پسندید، امروز بی‌شک تنهایمان نخواهد گذاشت.
امروز که به فضل و کرمش، دستمان پر است از برگ برنده. امروز که همان حکومت نوپا، ابرقدرتی است به لطف و یاری پروردگار بی‌همتایی که جوانان غیورش را مدد کرد به سازندگی و نبوغ. که امروز پیشرفت‌های عظیم علمی و دفاعی‌مان چشم دنیا را خیره کرده است.
و البته که شگفتی‌ها در راه است.
جای نگرانی نیست.
اگر دیروز با دست خالی و بدون هیچ پشتوانه‌ ظاهری و فقط با تکیه بر نیروی لایزال الهی ایستادیم و پیروز شدیم، امروز یک رژیم فاسد بی‌هویت که متزلزل‌تر از تار عنکبوت است، نگرانمان نخواهد کرد. 

تمام دنیا هم پشت او بایستند، خم به ابرویمان نمی‌آید.
وعده الهی حق است که ان تنصروا الله ینصرکم و یثبت اقدامکم.

و ما ایستاده‌ایم به فضل خدا محکم و استوار چون پاره‌های آهن که نه خسته می‌شویم و نه ناامید خواهیم شد. 
ما وارثان سلمان و سلیمانی، 
ما ملت شهامت و شهادت،
ایستاده‌ایم تا فتح نهایی،
ان‌شاءالله.

 






تاریخ : سه شنبه 04/3/27 | 12:0 صبح | نویسنده : زاهده آگاهی |

خبر کوتاه بود و تکان‌دهنده: صدا و سیمای جمهوری اسلامی ایران ... به محض خواندن تیتر خبر، دلم ریخت؛ فتح صدا و سیما یعنی فتح کشور. آسیب به صدا و سیما یعنی ضربه به قلب ملت. یعنی فتح عواطف و ویرانی آرامش. یعنی یک خسارت عظیم که به سادگی قابل جبران نخواهد بود.

سیگنال تلویزیون قطع بود. پس به سرعت سراغ اپلیکیشن تلوبیون رفتم و با دیدن قطع بودن شبکه خبر، فهمیدم محل حمله بوده. اشکم در بهت و سکوت جاری شد.

شبکه چهار، جایگزین شبکه خبر بود. ولی در این بین به سرعت اخبار دیگری وایرال شد. واکنش مجری خبر که با هشتگ #شیر_زن به شدت منتشر شده بود توجهم را جلب کرد. و حالا بعد از گذشت تنها دقایقی از ماجرا، بازگشت مجدد او به قاب تصویر شبکه خبر! انگار نه انگار که چندین انفجار پیاپی در کنارش اتفاق افتاده و آخری، درست در مجاورش. 

فیلم حرکت شجاعانه‌اش بارها و بارها از شبکه خبر و همچنین در فضای مجازی منتشر شد که در حین خواندن خبر، هر بار صدای انفجار نزدیک‌تر شد، صدایش بلندتر، رساتر، محکم‌تر و کوبنده‌تر به انتقال خبر پرداخت تا لحظه‌ای که خود استودیوی خبر هم مورد تجاوز دشمن زبون قرار گرفت. بعد بلافاصله در استودیویی دیگر، با حضوری محکم و مقتدر، دشمن متجاوز را چنان در هم کوبید که موشک هایپرسونیک نکوبیده! اشک شوق و غرور این‌بار مهمان چشمانم بود.

این است قدرت شیرزنان ایران. حال وطن را باید از حال زنانش دانست. تا چنین شیرزنانی بیدارند، مام وطن آسوده خواهد بود. درود و هزاران احسنت بر بانوی فداکار  #سحر_امامی که شجاعت مثال‌زدنی‌اش نه فقط صدا و سیما را که قلب‌هایمان را از ویرانی نجات داد و یک‌تنه فتنه‌ای عظیم را خنثی کرد. 

ماشاءالله و لا حول و لا قوة الا بالله العلی العظیم.

و ان یکاد بخوانید و بر فراز کنید ...







تاریخ : دوشنبه 04/3/26 | 11:34 عصر | نویسنده : زاهده آگاهی |

از سر و صداها نترسید؛
وارثان زمین مشغول خانه‌تکانی‌اند. 
آنها که در تمام طول تاریخ مظلوم و مهجور بودند، امروز هریک آتشی شده‌اند بر جان مستکبران.
تمامِ خوبی در برابر تمامِ بدی، قدم علم کرده‌ است.
تمامِ نور، در برابر تمامِ ظلمت؛
و الله مُتِمُّ نورِهِ وَ لَو کَرِهَ الکافرون.
صدا و گرد و خاک نگرانتان نکند. 
چیزی نیست، 
فقط کمی تار عنکبوت باقی مانده است.
مبارکمان باد میراث زمین و آسمان.
مبارکمان باد میراث زمان.
چشمانمان روشن باد بر جمال نورانی موعود منتظَر.









تاریخ : دوشنبه 04/3/26 | 8:18 عصر | نویسنده : زاهده آگاهی |

چهره جنگ،  کریه و ترسناک است. قابل انکار نیست.
و اینکه ایرانی، دنیا را به هم می‌ریزد اگر قطره خونی از بینی کودکش بچکد. تا چه رسد به اینکه هیولای مرگ، پرگیرد و در میان خواب ناز، پنجه بر جان کودکان فرو برد و یک به یک برُبایدشان. 
و اینکه جنگ، ویرانی دارد. و هیچ ویرانی، عظیم‌تر نیست از ویران شدن مادری در داغ جگرگوشه‌هایش. و هیچ آواری، سنگین‌تر نیست از آوار بیچارگی بر شانه‌های  پدری مضطر.
ولی اینجا ایران است و ققنوس ایمان و امید، از میان آوارها و خاکسترها برخواهد خاست و نقش ماندگار اقتدارش را بر سینه جهان خواهد کوبید و انوار این مدال درخشان، سایه‌ها و سیاهی‌ها را چنان بزداید که جهان پر شود از عدل و داد، همچنان که پر شده بود از ظلم و جور.
پس از آن است سراسر "وَ یُحِقَّ الحَقَّ وَیُحَقِّقَه"









تاریخ : دوشنبه 04/3/26 | 4:40 عصر | نویسنده : زاهده آگاهی |

باورش سخت است هنوز.
سخت است باور کنم جنگ است. که در همسایگی‌ام، کمی آن طرف‌تر، که در محله‌های مختلف کشور زیبایم، که میان گذر دوست و آشنا و قوم و خویش، خانه‌ها فرو می‌ریزند. 
سخت است باور کنم که پنجره بلند خانه‌ام که تا دیروز، تصویر ثابتی از برج میلاد را در دل داشت و گاه و بی‌گاه صحنه پرواز کبوتری می‌شد، حالا سینمای چند‌بعدی است از آتش جنگنده‌ها و پرواز پدافند‌ها که بی‌امان می‌روند و می‌آیند و سوغاتشان جز هیاهوی نعره‌های جنگ، انفجار است و آتش و ویرانی. 
سخت است تماشای چهره‌های معصومی که بلعیده می‌شوند و خانواده‌هایی که در آتش جنون می‌سوزند. سخت است اخبار خون، اخبار تکه‌های بدن بر در و دیوار، اخبار ویرانی و مرگ و فقدان.
باورش سخت است هنوز میان اینهمه آشوب و بلوا که جهانم را به هم ریخته. 
باورش سخت است ولی گویا جهان در حال باززایش است. چیزی از جان جهان، به سختی کنده می‌شود و دور انداخته می‌شود، چنان که از خاطره‌ها محو شود: ریشه‌های سست به جا مانده از سرطانی که جان و جهانمان را به آتش کشیده؛ رذلی به نام #اسرائیل . 
سخت است ولی چه گواراست. 
چقدر باشکوه است و رویایی، 
که اینک "تو" شاهد رسیدن آن لحظه‌ خاصی باشی که نه فقط امام و شهدا، و نه شیعیان و مسلمانان از صدر اسلام، و نه تمام آزادگان زمین و فرشتگان آسمان، و نه حتی تمام هستیِ مخلوق، بلکه خود خالق، خود خدا از ازل، در تمام آن هستی و وجودی که هیچ آغازی برایش تصور نمی‌شود، انتظار آن را کشیده است. 
تصور می‌کنم تمام هستی متوقف شده و در سکوت و توجه تام، تماشایمان می‌کند. 
تصور می‌کنم چشم تمام مخلوقات از ازل تا ابد به این لحظاتی است که رقم می‌خورد. 
می‌بینم لبخند حاج قاسم را، اشک شوق سیدحسن را، طهرانی مقدم را، حاجی‌زاده را. 
می‌بینم که هر فریاد شوقی که از قلب کودکان غزه به آسمان بلند می‌شود، موشکی می‌شود بر قلب اسرائیل. می‌بینم پایان خوش ماجرا را.
پروردگارا!
خود فرموده‌ای و سخنت حق است: "وَلَا تَهِنُواْ وَلَا تَحزَنُواْ وَأَنتُمُ الأَعلَونَ إِن کُنتُم مُّؤمِنِینَ"
پس یاریمان کن تا سست نشویم و اندوهگین نگردیم و یاریمان کن به وعده حق خود که برتری یابیم، چراکه سراسر سلول‌های وجودمان گواهی می‌دهند که مملو از ایمان و یقین هستیم.
اَللّهُمَّ ارْزُقْنا تَوْفِیقَ الشَّهادَةِفِی سَبِیلِکَ تَحْتَ رایَةِ وَلِیِّکَ الْمَهْدِیّ (عجّل الله تعالی فرجه الشریف)










تاریخ : دوشنبه 04/3/26 | 3:21 عصر | نویسنده : زاهده آگاهی |

دوش سودای رُخش گفتم ز سر بیرون کنم

گفت: استعینوا بالله و اصبروا ...

و صبر،

این تقدیر زهرآلود ناگزیر،

این دور مکرر پایان‌ناپذیر.

پس یاری‌مان کن به صبر.

یاری‌مان کن.






تاریخ : دوشنبه 04/3/5 | 3:1 عصر | نویسنده : زاهده آگاهی |
لطفا از دیگر صفحات نیز دیدن فرمایید
.: Weblog Themes By M a h S k i n:.